هدفهای فصلی. هدفهای سالانه. اهداف مبهم و جسورانه.
«فصل پیش ۱۴ درصد رشد داشتیم، پس ایندفعه برای ۲۵ درصد هدفگذاری کنیم.»
«بیایید امسال صدمین کارمندمان را استخدام کنیم.»
«اگر فلان مجله مقالهٔ اصلیش را راجع به ما بنویسد بالاخره جدیمان میگیرند.»
تعیین اهداف تجاری که تشنگی برای همواره بزرگتر و بهتر شدن در آنها موج میزند چنان در فضای کسب و کار جا افتاده که تنها مسئلهای که برای بحث باقی میماند این است که آیا اهدافمان به اندازهٔ کافی بلندپروازانه هستند یا نه؟
با این اوضاع تصور کنید مردم چه قیافهای به خود میگیرند وقتی به آنها میگوییم هدفگذاری در کسب و کار ما جایی ندارد. مطلقاً هیچ نوع هدفی. نه برای اندازهگیری تعداد مشتریان، نه اهداف درآمدی، نه اهداف خاص سودآوری (به جز اینکه به طور کلی سودآور باشیم). باور کنید.
این ذهنیت ضد هدفگذاری مطمئناً باعث میشود Basecamp در دنیای کسب و کار مطرود بماند میکند. بخشی از اقلیت و آنهایی که به ظاهراً «متوجه قوانین بازی نیستند.»
البته ما متوجه قوانین بازی هستیم - فقط اهمیتی برایشان قائل نیستیم. برای ما مهم نیست که بخشی از پول را روی میز بگذاریم یا آب لیمو را تا آخرین قطره نگیریم. اصلاً آن قطرههای آخر اکثر اوقات تلخ هستند.
آیا ما علاقهمند به افزایش سود هستیم؟ بله. درآمد؟ بله. تاثیرگذاری بیشتر؟ بله. سادهسازی و مفیدسازی هرچه بیشتر محصولاتمان؟ بله. خوشحال کردن مشتریان و همکارانمان؟ بله، کاملاً. آیا ما عاشق تکرار و تمرین به منظور بهبود خودمان هستیم؟ البته!
آیا میخواهیم اوضاع اطرافمان را بهتر کنیم؟ همیشه. اما آیا این را هم میخواهیم که با تعقیب فرسایندهٔ اهداف غیرواقعبینانه «پیشرفت» کردن را به حداکثر برسانیم؟ نخیر، ممنونیم.
به همین دلیل در Basecamp چیزی به اسم هدفگذاری نداریم. وقتی این کسب و کار را شروع کردیم هدفگذاری نداشتیم، و الان، تقریباً ۲۰ سال بعد هنوز هم نداریم. ما فقط بهترین کاری که در توانمان هست را در طول یک روز کاری انجام دهیم.
البته برای مدت کوتاهی ذهنیتمان را عوض کردیم. یک عدد بزرگ به عنوان هدف درآمدزایی تعیین کردیم - از آن رقمهای چاق و چلهی ۹ رقمی. با خودمان فکر کردیم «چرا که نه؟». «میتونیم انجامش بدیم!» ولی بعد از اینکه برای مدتی این هدف را دنبال کردیم به عقب برگشتیم و دوباره فکر کردیم. و جواب «چرا که نه؟» تبدیل به این جواب روشن شد: «چرا که اولاً برایمان ناخوشآیند است که تظاهر کنیم راجع به عددی که از خودمان در آوردیم اهمیت خاصی قائلیم. و دوماً، حاضر نیستیم از نظر فرهنگی ارزشهایمان را تعدیل کنیم تا به آن هدف مندرآوردی برسیم.
چرا که اگر بخواهیم واقع بین باشیم: هدفها ساختگی هستند. تقریباً تمامشان ساختگی هستند و تعیین شدهاند که فقط یک هدفگذاری انجام داده باشیم. سپس این اعداد ساختگی به عنوان منبع استرسی غیر ضروری عمل میکنند تا بلکه زمانی به آنها برسیم یا بالاخره رهایشان کنیم. و وقتی که این اتفاق میافتد شما باید هدفی جدید تعیین کنید و دوباره شروع کنید به استرس کشیدن. هیچچیز پس از رسیدن به هدف فصلی تمام نمیشود. در هر سال چهار فصل وجود دارد. چهل فصل در هر دهه. انتظار میرود در تمام این فصلها به انتظارات از پیش تعیین شده برسید، از آنها عبور کنید و فراتر از انتظار ظاهر شوید.
چرا با خودتان و کسب و کارتان اینطور رفتار میکنید؟ انجام کارها به صورت عالی و خلاقانه به قدر کافی مشکل هستند. ساختن یک کسب و کار پایدار با کارمندانی خوشحال هم همینطور. پس چرا یک عدد مندرآوردی را تبدیل به تهدیدی برای شغلتان، حقوق و دستمزدتان و صندوق پسانداز دانشگاه فرزندانتان بکنید؟
به علاوه، روی تاریکتری در هدفگذاری هم وجود دارد. دنبال کردن اهداف غالباً باعث میشود شرکتها از اخلاقیات، صداقت و کمال خود عدول کنند تا به آن عددهای تقلبی برسند. وقتی که عقب میافتی، حتی بهترین نیتها نیز به لغزش میافتند. باید حاشیه سود را کمی بهتر کرد؟ پس بگذارید برای مدتی چشممان را روی کیفیت ببندیم. باید ۸۰۰ هزار دلار درآمد بیشتری داشته باشیم تا به هدف فصلیمان برسیم؟ پس بیایید شرایط بازگشت دادن پول به مشتریانمان را سختتر از قبل کنیم.
تا حالا شده سعی کنید اشتراکتان از یک شرکت خدمات تلفن را لغو کنید؟ عمل خیلی پیچیدهای نیست، ولی خیلی از شرکتها به یک عمل پیچیده تبدیلش میکنند چرا که هدفگذاری فصلی انجام دادهاند و باید به هدفشان برسند. میخواهند لغو اشتراک شما را سخت کنند تا خودشان راحتتر به هدف فروششان برسند.
حتی ما در برابر این فشارها مصون نبودیم. در چندماهی که برای رسیدن به آن هدف ۹ رقمی تلاش کردیم، چند پروژهٔ جدید راهاندازی کردیم که در بهترین حالت راجع به بعضیشان بدگمان بودیم و در بدترین حالت بعضیشان بهمان کمی احساس چرکین بودن میدادند. مثلاً خرج کردن پولهای درشت روی تبلیغات گوگل، فیسبوک و توییتر با این هدف که تعداد ثبتنامیهایمان بالا برود. نوشتن چنین چکهایی که نتیجهشان فرسایش حریم خصوصی کاربران و از بین رفتن تمرکزمان بود باعث شد که احساس ناراحتی پیدا کنیم، ولی چشمانمان را به رویش بستیم چرا که در حال دنبال کردن آن هدف بزرگ بودیم. گور باباش!
نظرتان راجع به یک ایدهٔ جسورانه چیست؟ نه نشانهای، نه هدفی.
البته که میتوانید بدون داشتن حتی یک هدف، کسب و کار فوقالعادهای را اداره کنید. برای انجام کارهای واقعی نیاز به اهداف خیالی ندارید. و در آخر اگر حتماً لازم میبینید هدفی داشته باشید، چطور است هدفتان ماندن در بازار باشد؟ یا خدمترسانی درست و حسابی و باکیفیت به مشتریانتان. یا اینکه کسب و کارتان محلی دوست داشتنی برای کار کردن کارمندانتان باشد؟ فقط به این دلیل که اندازهگیری این اهداف سختتر است، از اهمیت آنها چیزی کم نمیکند.
آتول گاوانده، جراحی که ۴ کتاب پرفروش سال منتشر کرده، ۲۵درصد از زمانش را برای انجام کارهای برنامهریزی نشده اما مهم آزاد میگذارد که از روی هم انباشت شدن ایمیلها و جلسات جلوگیری کند.